تو رفتی رد پایت در دلم ما ند
شکوه خنده هایت در دلم ما ند
دلم را با سحر خوش کرده بودم
غروب ماجرایت در دلم ما ند
شریک درد هایم بودی اما
غم بی انتهایت در دلم ما ند
هزار و یک شبم چون باد بگذشت
طنین قصه هایت در دلم ما ند
سپردی سر نوشتم را به پاییز
بهار با صفایت در دلم ما ند
علی رغم سکوت ساده من
سفر کردی صدایت در دلم ما ند
و حالا مثل یک رویای برفی
تو رفتی رد پایت در دلم ما ند
کاش می دانستی
من سکوتم .....
حرف هایم .......
خنده هایم حرف است
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها یاد مرا سمت خیال تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق صادق
هرگز نکنی پیدا هرگز نکنی پیدااااااااا
گاه یک سنجاقک
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است .
آه ای سفر کرده باز آ باز آ و بنگر دوباره
این مرگ تدریجی من جان دادن بیشماره
یادم نرفته که عباس در اضطرابم نیامد
من ماندم و ناقه غم اما رکابم نیامد