-
عید آمد؟
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 18:34
عید آمد؟ این سوالی است که اگر جواب آن را ندانید نشان حماقت شماست.
-
گرفتار رهایی
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 13:32
ناگزیر از سفرم بی سروسامان چون باد به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت بال تنها غم غربت به پرستوها داد این که مردم نشناسند تورا غربت نیست غربت آن است که یاران ببرندت از یاد عاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از قهر تو غمگین.نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن اندوخته...
-
تو رفتی
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 14:53
تو رفتی رد پایت در دلم ما ند شکوه خنده هایت در دلم ما ند دلم را با سحر خوش کرده بودم غروب ماجرایت در دلم ما ند شریک درد هایم بودی اما غم بی انتهایت در دلم ما ند هزار و یک شبم چون باد بگذشت طنین قصه هایت در دلم ما ند سپردی سر نوشتم را به پاییز بهار با صفایت در دلم ما ند علی رغم سکوت ساده من سفر کردی صدایت در دلم ما ند...
-
کاش می دانستی
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 14:50
کاش می دانستی من سکوتم ..... حرف هایم ....... خنده هایم حرف است می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش می دانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند من کمی زودتر از خیلی دیر مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد تو نترس سایه ها یاد مرا سمت خیال تو...
-
سنجاقک دل
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 14:42
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است .
-
خــون خــــــــدا
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 14:57
آه ای سفر کرده باز آ باز آ و بنگر دوباره این مرگ تدریجی من جان دادن بیشماره یادم نرفته که عباس در اضطرابم نیامد من ماندم و ناقه غم اما رکابم نیامد مشاهده تصویر در سایز اصلی
-
شعر فروغ فرخزاد
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 17:05
بازگشت عاقبت خط جاده پایان یافت من رسیدم ز ره غبار الود نگهم بیشتر ز من می تاخت بر لبانم سلام گرمی بود شهر جوشان درون کوره ظهر کوچه می سوخت در تب خورشید پای من روی سنگفرش خموش پیش می رفت و سخت می لرزید خانه ها رنگ دیگری بودند گرد الوده تیره و دلگیر چهره ها در میان چادرها همچو ارواح پای در زنجیر جوی خشکیده همچو چشمی...
-
خسته ام از این کویر
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 12:08
دردها من جامه نیستند تا زتن درآورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم نعره نیستند تا زنای جان برآورم دردهای من نگفتنی ست دردهای من نهفتنی ست خسته ام از این کویر از این کویر کور پیر این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف بادهای بی طرف ابرهای سر به راه بیدهای سر به زیر خسته ام از این کویر....
-
تصویری داشتم
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 12:02
خیال کردم که در ساحل دریا با خدا قدم می زنم. در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم همه جا دو رد پا دیدم یکی از آن من و دیگری جای پای خدا بود. وقتی در آخرین تصویر زندگی ام به روی شنها نگاه کردم دیدم که گاهی فقط یک ردپا می بینم دریافتم که اینها در سخت ترین مواقع زندگی ام بوده برای رفع ابهام از خدا پرسیدم: خدایا فرمودی که...
-
نشناختی
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 11:50
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو درکوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد درلب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت:یارب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی...
-
زنان از نگاه بزرگان
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 10:51
دختران دو دسته اند : دسته اول آنهایی که زیبا هستند و فورا ازدواج میکنند و دسته دیگر آنهایی که به دانشگاه میروند (شاو) زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو) زن از این متأثر نمیشود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید (تواین) با...
-
چراغی در افق
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 10:43
به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست خروش موج با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین برکنم نیست...
-
زندگی باید کرد
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 10:53
زندگی من مثل زندگی خیلی از آدمهای دیگه نیست! این زندگی منه،اگه می خواست زندگی کسی دیگه باشه دیگه زندگی من نبود زندگی اون بود.